توکه جان جهانی و زنده ترین ، تو که نبض زمانی و روح زمین
قدمی ز حوالی من بگذر نفسی به کنار دلم بنشین
تو و لحظه به لحظه جوانه زدن من و موی خیال تو شانه زدن
من و راه هر آنچه بهانه زدن که بیا که چنان ، که بیا که چنین
نفسم تو که باشی زنده شوم ملحه تن تن قلب تپنده شوم
که پری بزنم که پرنده شوم که پرنده ترین که پرنده ترین
همه شب من و سایه دلهره ها، شب و شیون و ضجه ، زنجره ها
تو بیا که از آن سوی پنجره ها برهانی ام از شب چله نشین
تو که عطر بهار و بوی خدا ، منم عاشق و بیدل بوی سر و پا
تو بیا تو بیا تو بیا تو بیا به سراغ من این من خسته ترین
همه شب من و بادگسسته عنان به سراغ صحدای تو دور جهان
بدویم و نیابیم از تو شان ، تو کجای زمان ؟ تو کجای زمین ؟
منم و دوسه شعر بریده زبان دو نگاه غریبه دل نگران
چه بگویم از این همه درد نهان که بیا و بخوان که بیا و ببین
محمد حسین صفاریان
مطالب مرتبط
یک دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
آگهی

سلاک. دم همتون گرم حسابی. حظ وافر بردم. انگار شما یه گمشده برام بودین که پیدا کردم.
احساس میکردم که در گرافیک مذهبی و بویژه مهدویت خلائی هست که با دیدن سایت شما کمی آروم شدم.
خدا اجر اعظم بهتون بده و رضایت آقا نصیبتون.
یاعلی