سلام

راستياتش مي خواستم در مورد هم كفو بودن بي بي حضرت زهرا سلام الله عليها و حضرت وصي علي عالي اعلا امير المومنين بنويسم.

ولي ديدم بهتر اول شرح فصل عصمت خانوم حضرت زهرا رو كه خيلي وقته مي خواستم تو وبلاگ بزارم رو  ( شايد از همون اولين روزهاي تشكيل وبلاگ) براتون قرار بدم بعد هم به اثبات هم كفو بودن از زبان علامه بزرگوار حسن زاده آملي بپردازيم.

مطلب طولاني هست اما مطمئناً گوشه اي از فضايل  بي بي حضرت زهرا سلام الله عليها كام دوست دارانش را شيرين و گوارا خواهد نمود.( گواراي وجودتان باد اين سرمستي).

حضرت علامه حسن زاده آملي ( روحي له لفدا  )  در رابطه با كتاب گرانقدر “شرح فص حكمةٍ عصمتيّةٍ في كلمةٍ فاطميّة” مي فرمايند:

اين عِلق نفيس به نام “فص حكمةٍ عصمتيّةٍ في كلمةٍ فاطميّة” به عنوان مستدرك و متمّم كتاب مستطاب فصوص الحكم شيخ اكبر محي الدين طائي حاتمي به قلم اين كمترين در بيست و دو موضع به رشته نوشته در آمده كه در نوزده فصل آن را شرح كرده ايم.

علامه حسن زاده ( روحي له لفدا )‌در فصل هفتم به موضوع عصمت حضرت زهرا عليها السلام اشاره فرمودند .

متن عربي:

بسم الله الرحمن الرحیم
کانت فاطمه بنت رسول الله (صلي الله عليه و آله )ذات عصمة بلا دغدغه و وسوسه ، و قد نص کبار العلماء کالمفید و المرتضی و غیرهما بعصمتها (سلام الله) بالآیات و الروایات، و الحق معهم و المکابر محجوج مفلوج .
و کانت – صلوات الله علیها – جوهره قدسیه فی تعین انسی ، فهی انسیه حوراء و عصمه الله الکبری .
و حقیقه العصمه انها قوه نوریه ملکوتیه تعصم صاحبها عن کل ما یشینه من رجس الذنوب و الادناس و السهو و النسیان و نحوها من الرذائل النفسانیه .
و من هو ذو العصمه مصون عن الزلل فی تلقی الوحی و سائر الالقائات السبوحیه ، و فی جمیع شئونه العبادیه و الخُلقیه و الخَلقیه و الروحانیه و غیر هما من اول الامر ، قوله سبحانه : ‹و ءاتیناه الحکم صبیا› .
واعلم ان العتره و فاطمه منهم معصومه کما نص به الوصی الامام علی علیه السلام فی النهج :« و کیف تعمهون و بینکم عتره نبیکم و هم ازمه الحق و اعلام الدین و السنه الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن . و نطق ابن ابی الحدید المعتزلی فی شرحه بالصواب حیث قال:« فانزلوهم باحسن منازل القرآن تحته سر عظیم ، و ذلک انه امر المکلفین بان یجروا العتره فی اجلالها و اعظامها و الانقیاد لها و الطاعه لاوامرها مجری القرآن .»
ثم قال :« فان قلت : فهذا القول منه یشعر بان العتره معصومه فما قول اصحابکم – یعنی بهم القائلین بمذهب الاعتزال – فی ذلک ؟
قلت : نص ابو محمد بن متویه فی کتاب الکفایه علی ان علیاً (عليه السلام) معصوم و ادله النصوص قد دلت علی عصمته و القطع علی باطنه و مغیبه ، و ان ذلک امر اختص هو به دون غیره من الصحابه »فتدبر.
و اذا دریت ان بقیه النبوه و عقیله الرساله و ودیعه المصطفی و زوجه ولی الله و کلمه الله التامه فاطمه (سلام الله عليها) ذات عصمه فلا باس بان تشهد فی فصول الاذان و الاقامه بعصمتها ، و تقول مثلا :« اشهد ان فاطمه بنت رسول الله عصمت الله الکبری » او نحوها

اما ترجمه متن عربي :

بدون هیچ دغدغه ووسوسه حضرت  فا طمه دخترپیغمبر دارای عصمت بوده است ،علمای بزرگی مثل شیخ مفید وعلم الهدی ،وسیدمرتضی به آیات وروایات نص برعصمت آن جناب فرمودند وحق باآنان است ،وشخص مکابر سخت محکوم ومغلوب است.
آن جناب (صلي الله عليه و آله )گوهری قدسی درتعین و صورت انسی بوده است ، پس آن حضرت انسیه حوراء و عصمت کبرای الهی است.
و حقیقت ، عصمت نیرویی نوری و ملکوتی است که دارنده اش را از هر چه که موجب عیب وزشتی انسان است –از قبیل پلیدی گناهان و آلودگی ها و سهو و نیسان و دیگر رزائل نفسانی عاصم و حافظ است . و  آن کسی  که صاحب عصمت است ازلغزش در تلقی وحی و دیگر القاءات سبوحی آن سویی مصون است ، و در جمیع شئون عبادی و خَلقی و خُلقی و روحانی جز آنها از اول امرمحفوظ است. خدای سبحان درباره یحیی پیغمبر فرمودند : ما او را در حالی که کودک بود حکم داده ایم .
پس بدان که عترت  رسول الله- یعنی اهل بیت قریب آن بزرگوار _ که حضرت فاطمه هم از آنان است معصوم اند ،چنان  که جناب وصی امام علی (عليه السلام ) درنهج البلاغه فرموده است : چگونه حیران و سرگردانید و حال این که عترت پیغمبر شما که أزمه حق و أعلام دین والسنه صدق اند در میان شمایند ؟ پس ایشان را به نیکوترین منازل قرآن فرود آورید ، و مانند شتران تشنه که به آبشخور وارد می شوند به ایشان وارد شوید.
ابن ابی معتزلی را در شرح نهج البلاغه در بیان ابن گفتار امام(عليه السلام) سخنی به صواب است که گفت: «سری عظیم  دراین عبارت « فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن » است ، زیراکه آن بزرگوار – یعنی امام  علی (عليه السلام)- مکلفین را در اجلال و اعظامشان و و در انقیاد و طاعت أوامرشان بسان قرآن و همانندآن بدانند. »
سپس ابن ابی الحدید گفت: « اگرگویی که عترت معصوم اند ، نظر اصحاب شما یعنی فرقه معتزله دراین که عصمت عترت است چیست ؟»
درجواب این سوال گفت :« نص گفتار ابو محمد بن متویه در کتاب کفایه این است که علی (عليه السلام) معصوم بوده است و ادله نصوص دال بر عصمت و قطع بر باطن و مغیب او است ؛ و این امر درمیان  صحابه پیغمبر فقط اختصاص به او دارد و هیچ یک از صحابه رابه ا ین منزلت و مقام عصمت نبوده است».

اکنون که دانستی بقیه نبوت وعقیله رسالت و ودیعه مصطفی و زوجه ولی  الله و کلمه تامه الهی فاطمه (سلام الله عليها ) صاحب عصمت است هیچ اشکالی ندارد که در فصول اذان و اقامه نمازت به عصمت آن جناب به این عبارت « أشهد أن فاطمه بنت رسول الله عصمت الله الکبری » و یا مشابه آن شهادت دهی.

شرح :

در کتب کلامی بحث از عصمت و تشاجر آراء در بیان آن به میان آمده است ؛ و علم الهدی سید مرتضی – رضوان الله علیه – کتابی گرانقدر در این امر به نام تنزیه الانبیاء نوشته است ؛ و جناب خواجه طوسی در مساله ثالثه مقصد رابع تجرید الاعتقاد فرموده است : ‹ و یجب فی النبی العصمه لیحصل الوثوق فیحصل الغرض ، و لوجوب متابعته و ضدها و الانکار علیه …› ( کشف المراد – ط۷- ص۴۷۱ – بتصحیح الراقم و تعلیقه علیه ).
و این متمسک بذیل ولایت را تعلیقه ای بر آن ، در بیان عصمت بدین عبارت است :

« الحق ان السفیر الالهی موید بروح القدس معصوم فی شرح احواله و اطواره و شئونه قبل البعثه او بعدها ، فالنبی معصوم فی تلقی الوحی و حفظه و ابلاغه کما انه معصوم فی افعاله مطلقاً بالادله العقلیه و النقلیه فمن اسند الیه الخطا فهو مخطئ ، و من اسند الیه السهو فهو اولی به …»

ودر این رساله کریمه اعنی ‹ فص حکمه عصمتیه فی کلمه فاطمیه › خود عصمت را تقریر کرده ایم که ‹ و حقیقه العصمه إنها قوة نوریه ملکوتیه …› بدین نظر که حضرت فاطمه بنت رسول الله با این که دارای سمت وحی تشریعی نبوده است ، صاحب ملکه عصمت بوده است ، منافات ندارد که انسانی را رتبت نبوت تشریعی نباشد و او  را ملکه عصمت بوده باشد چنانکه در بیان فصل شانزدهم در فرق میان نبوت تشریعی و نبوت انبائی گفته آید.

عصمت در لغت به معنی منع است ؛ چه این که ملکه عصمت ، صاحب عصمت را از هرگونه ناپسند و ناروا حافظ و مانع و رادع است ، حتی صاحب عصمت نیت گناه نمی کند ، و غفلت و سهو و نسیان در او راه نمی یابد . قوله سبحانه :« سنقرئک فلا تنسی» ( سوره اعلی – آیه ۷).
صاحب عصمت از کودکی و آغاز زندگی همه اقوال و آثار و افعال و احوالش حکم و حکیم است .
قوله تعالی شانه : « و ءاتینه الحکم صبیا»( مریم ۱۲) . در تفسیر شریف مجمع البیان آمده است که « ان الصبیان قالوا لیحی اذهب بنا لنعلب فقال : ما للعب خلقنا ، فانزل الله فیه : و ءاتینه الحکم صبیا » یعنی کودکان به یحیی گفتند : بیا با ما برای بازی ، فرمود : ما برای بازی آفریده نشده ایم ؛ پس خدای سبحان درباره او این آیه کریمه را نازل فرموده است : «و ءاتینه الحکم صبیا »
سپس به بیان حضرت وصی امام امیرالمؤمنین علی «عليه السلام» درنهج البلاغه بر عصمت عترت رسول الله «عليه السلام» تمسک نموده ایم ؛ و قول منصفانه ابن ابی الحدید رادر شرح نهج البلاغه ، وانصاف و اعتراف ابو محمد بن متویه درکتاب «کفایه» از قول ابن ابی الحدید درعصمت عترت نقل کرده ایم .
درنکته ۷۴۸کتاب هزار ویک نکته گفته ام :« ندانم کجا دیده ام در کتاب که فخر رازی در هرمسأله ای از ابتدا تا معاد تشکیک نموده است و اعتراض کرده است که او را امام المشککین خوانده است  ولی درعصمت و طهارتش جای شک و تردید نیست ».
درذیل این فصل ،حضرت صدیقه طاهره فاطمه معصومه «سلام الله عليها » را به «بقیة النبوة » ستوده ایم ؛ این تعبیر ما درباره آنجناب چنانست که در زیارت جامعه است :«السلام علی الأئمة الدعاة الولاة ، و الذادة الحماة ، و أهل بیت پیغمبر –علیهم السلام –را که بقیة الله و بقیة النبوة می گویند تعظیم  و تجلیل ازآنان بدین لحاظ است که چون وسایط فیض الهی هستند و متخلق به اخلاق الله می باشند و سبب هدایت خلق اند ، و باذن الله کار خدایی می کنند ، و مانند رسول خدا « صلي الله عليه و آله» نشر حقائق و معارف قرآنی می نمایند و کار پیغمبری انجام می دهند ، کأن آن بزرگواران بقیة الله و بقیةالنبوة میباشند ، فتبصر.
خدای سبحان در سوره هود قرآن ازشعیب پیغمبر علیه الصلوة و السلام حکایت فرمود که به قوم خود گفت: و یقوم أوفوا المکیال والمیزان با القسط و لا تبخسوا الناس أشیآ ءهم ول اتعصوا فی الارض مفسدین . بقیة الله خیرلکم ان کنتم مؤمنین ومآ أناعلیکم بحفیظ .
جناب فیض – رضوان الله علیه – در تفسیر شریف و منیف صافی در بیان همین آیه کریمه گوید:«فی الکافی عن الباقر «عليه السلام » أنه صعد جبلا یشرف علی أهل مدین حین أعلق دونه باب مدین و منع أن یخرج الیه باالأسواق فخاطبهم بأعلی صوته یاأهل المدینة الظالم أهلها أنابقیة الله ،یقول بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین وما أناعلیکم بحفیظ ،قال وکان فیهم شیخ کبیر فأتاهم فقال لهم :یا قوم هذه دعوة شعیب النبی والله لم تخرجوا الی هذا الرجل باالأسواق لتؤخذن من فوقکم  ومن تحت أرجلکم ،الحدیث»؛ وفی الأکمال عنه «ع»:أول ما ینطق به القائم حین خرج هذه الآیة :بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین ثم یقول :انا بقیةالله وحجته وخلیفته علیکم ،فلا یسلم علیه مسلم الا قال السلام علیک یا بقیةالله فی ارضه».

کامل حدیث أول ، و احادیث دیگر نیز در « نورالثقلین » درتفسیر کریمة یاد شده نقل گردیده است « ج ۲-ط ۱ –ص۳۹»؛ ودرشرح  زیارت احسائی-رحمة الله علیه –نیز اشاراتی به برخی از مطالب و آیات و روایاتی شده است . و کوتاهی سخن ، لب لباب مطلب در بیان بقیة الله وبقیة النبوة هماناست که تقریر و تحریر کرده ایم.
اما آن که در پایان این فصل گفته ایم :« و إذا دریت أن بقیة الله النبوة و عقیلة الرسالة … ذات عصمة  فلا بأن تشهد  فی فصول الأذان و الاقامة بعصمتها و تقول مثلاً …»،در  پیرامون این امر شایسته است که کلمه ای ازکتاب « هزار و یک کلمه »، و نکته ای از کتاب « هزار و یک نکته » تقدیم بداریم ؛

أما کلمه این که :« یکی از عزیزانم که آزاد مردی است و در عرفان عملی دارای حظی وافر است و به القاءات  سبوحی نایل است و به گفتن این فصل « أشهد أن فاطمة بنت رسول الله عصمة الله الکبری » درفصول أذان و اقامه نماز عامل ، در اثنای فصول اقامه نماز مغرب شب یکشنبه ،د هم ربیع الاول ۱۴۱۹ ه.ق ، برابر۱۴/۴/۱۳۷۷ ه. ش، خواست که فصل مذکور را اداء کند از نهاد دیوار مقابلش می شنود که کسی می گو ید : « أشهد أن فاطمة الزهراء حجة الله علی الحجج » شگفت این که همین عبارت شریف یادشده ، صورت روایت حضرت امام حسن « عليه السلام »است؛ چنان که سید عبدالحسین طیب –طیب الله رمسه –آن را در تفسیر اطیب البیان (ج ۱۳ –ص  ۲۲۵ ) نقل کرده است که: « قال الامام العسکری علیه السلام نحن حجه الله علی خلقه ، و جدتنا فاطمةحجة علینا ».
وقوع این واقعه برای آن جناب ، ویافتن این حدیث مستطاب موجب شده اند که این متمسک بذیل ولایت عصمةالله الکبری در فصول اذان و اقامه بعد از شهادت به نبوت خاتم الانبیاءمحمد مصطفی (صلي الله عليه و آله)، و به امامت سید الأوصیاء أمیرالمؤمنین علی واولاد معصومینش (عليه السلام )می گوید :« أشهد أن فاطمة بنت رسو ل الله عصمة الکبری و حجةالله علی الحجج».
و أما نقل نکته یاد شده بدین نظر است که شهادت به عصمت حضرت فاطمة سلام الله علیها درفصول اذان واقامه نماز ،به وزان شهادت امام امیرالمؤمنین علی (عليه السلام) است و صورت نکته  این است :

«نکته ۹۰۳ ؛ علمای عامه درموضوع فصول أذان واقامه واقراروشهادت به ولایت و امامت حضرت وصی امیرا لمؤمنین علی (عليه السلام )درآن ، ازجناب استادم علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانی –قدس سره العزیز-استفتاء کرده اند ، درجوابشان چنین مرقوم فرمود که من عین دست خط مبارکش را که در نزد من محفوظ است نقل می کنم۰

بسم الله الرحمن الرحیم
أما من تَرکه فان کان عن عنادٍ و بعض فهو خارج عن الایمان ،ومن ترکه لأنه لیس جزء من أجزا ء الأذان فلا بأس لأن الشهادة بالرسالة شهادة بجمیع ما جاء به الرسول ، منه ولایة علی (ع) .وقد صرح فقها الا مامیة بعدم جواز الشهادة
بالولایة بقصد أنها جزءمن الأذان ، وهذا واضح معروف منهم ،وأنما جعله الغلاة والمفو ضة جزءاً ونحن منهم برءاء ؛ وانما یؤتی بها فی بلاد الشیعة تبرکاً وحرصاً علی اظهار محبتهم لعلی (ع) مع علمهم بأنها لیست جزاً من الأذان کما یصلون علی النبی بعد ذکر اسمه فی الأذان وغیره امتثالاً للأمر به فی الکتاب الکریم ، ولایخالف  عملهم  هذا فتوی أحد .من الفقهاءالأ ربعة رضی الله عنهم جمیعاً لأنهم جمیعهم کانوا من أهل الولایة ومحبی علی(ع) وأهل بیت الرسول لأنهم کانوا مؤمنین  بالاِجمال والمؤمن لا یبغض علیاً (ع) بنض رسول الله (ع) . هذا ما تیسرلی من الجواب علی العجا لة ، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاة . حرره العبد ابوالحسن بن محمد المد عو –بالشعرانی عفی عنه .»

غرض نگارنده از اتیان این کلمه تأمه مبارکه این است که آنچه در شهادت حضرت وصی امام امیرالمؤمنین علی (عليه السلام) درفصول اذان و اقامه گفته آمد ، درباره شهادت به عصمت صدیقه طاهره (سلام الله عليها)نیز گفته آید .
این فصل را به چند سطری ازبیان شیخ اجل مصلح الدین سعدی شیرازی –رحمةالله علیه –که درخاتمه مجلس چهارم «مجلس پنجگانه » آورده است و روریتی از قرب الاسناد ،و بیان جناب استادم معلم عصر ،علامه شعرانی درعصمت ، ونیز به تحقیق نگارنده درعصمت ، وقصیده ای که بیان آن گفته آید خاتمه می دهیم :
«…جوانمرد چه کنی سرایی را که أولش پستی و میانش مستی و آخرش سستی منتهی به نیستی است . سرایی که یک در به فنا دارد ، ودوم به زوال ، سوم به وبال . حقاً که استماع دارم که وقتی سید عالم ومهتر بنی آدم (عليه السلام) بعیادت بتول عذراء فاطمة زهراء – سلام الله علیها – شد، دید که بر بوریائی خفته لیف خرما ، و پوست گوسفندی بالین کرده ، و بقدر یک ارششال درشت ازپشم شتر بجای مقنعه بر سر افکنده ،زهراء (عليها السلام ) ازآن شدت فاقه بر پدر بزرگوار ظاهر کرد بر سبیل تعریض وتصریح آن جناب فرمود : ای جان پدر فاذا نفخ فی الصور فلا أنساب بینهم ، بر آن اعتماد مکن که دختر پیغمبرم وجفت گرامی حیدرم و مادر شبیر وشبرم ، بعزت و جلال خداوندی که امر و نهی و قبض و بسط از او است که فردا از عرصات دستوری نیابی که قدم از قدم برگیری تا ازعهده اینها برنیایی».

اما روایت این است که جناب شیخ بهائی – رضوان الله تعالی علیه – در اواخر جلد اول کشکول (ط نجم الدوله – ص ۱۳۸) نقل فرموده است :
« من کتاب قرب الاسناد عن جعفر بن محمد الصادق علیه السلام کان فراش علی و فاطمه (عليهم السلام ) حین دخلت علیه اهاب کبش اذا اراد ان یناما علیه قلباه ، و کانت و سادتهما ادماً حشوها لیف و کان صداقها درعاً من الحدید »

اما بیان جناب استاد علامه شعرانی در عصمت این که در شرحش بر تجرید الاعتقاد محقق خواجه طوسی بفارسی در موضع یاد شده پیشتر – أعنی در شرح مساله ثالث مقصد رابع آن (ص۴۸۵)- فرموده است :

عصمت پیغمبران در آن اختلاف کردند : معتزله گفتند گناه بر پیغمبران روا نیست مگر گناهان صغیره بسهو یا بتاویل جائز است ، و معنی تاویل آن است بخطا را گناه نداند و گفتند چون ثواب أنبیا بسیار است اندکی گناه صغیره بدان همه ثواب فانی و مضمحل می شود . و اشاعره غیر کفر و دروغ را از آن ها ممکن می دانند کبیره یا صغیره . و امام فخر رازی صدور کبائر را جائز ندانسته است . ودر مواقف گوید : اشاعره جائز ندانستند سمعاً نه عقلاً چون آن ها بحسن و قبح عقلی معتقد نیستند . وامامیه گفتند از هر گناه معصوم اند کبیره و صغیره ، از کذب معصومند چون اگر احتمال دروغ در آنها داده شود اطمینان بقول آنان نمی ماند . واز سایر معاصی نیز معصومند زیرا که امت را مامور کردند به پیروی آنها در اقوال و افعال ، و اگر فعل آن ها معصیت باشد پیروی آنها جایز نیست ، یا گوییم هم متابعت آن ها واجب است چون پیغمبرند ، و هم مخالفت واجب است چون گناهکارند .
دیگر آن که اگر پیغمبر گناه کند باید او را نهی کرد و عمل او را منکر شمرد با آن که رد پیغمبر و آزار او جائز نیست.
و امام فخر رازی گوید : گناهکار فاسق است و قول فاسق را بصریح قرآن نباید پذیرفت.
« ان جائکم فاسق بنباءٍ فتبینوا » پس قول او حجت نیست ، نعوذ بالله .

علمای ما نام صغیره و کبیره در دلیل نبردند و میان آن دو فرق نگذاشتند چون مقصود نافرمانی خداست که وثوق و اعتماد از اعمال پیغمبر برمی خیزد و متابعت او حرام می شود با این که صغیره و کبیره نسبی و اضافی است و حد مائز و مرز فاصل ندارد ، هر گناهی نسبت به گناهی بزرگتر است و به گناه دیگر کوچکتر مانند شهر بزرگ و کوچک و خانه بزرگ و کوچک و مرد مشهور و خامل و امثال آن .
أما آن أعمال أنبیاء که ترک أولی گویند متابعت آن برای ما جائز است .امام فخررازی در محصل از حشویه نقل کرده است که گفته اند پیغمبر (صلي الله عليه و آله ) پیش از نبوت بوده است ؛ وحشویه گروهی از ساده لو حان خشکند اندکی احمق گونه، واختصاص بمذاهب مختلفه أهل سنت ندارند بلکه در همه گروه یافت میشوند و مبنای آنها بر قبول هر گونه روایت است بی ملاحظه أدله و قرائن کذب ، و ظواهر الفاظ را دلیل می گیرند  بی تفحض از ادله دیگر و قید و تخصیص . و فخر گوید :این قوم بر خلاف همه مسلمانان گفتند آیه قرآن وَ وَجدَکَ ضالاً فهدی و ما کنت تدری ماالکتاب و لا الایمان » دلالت بر کفر دارد نعوذ بالله .بلکه معنی آن است که ممکن بذات خود هیچ ندارد مگر به او بدهند و عدم ذاتی مقدم است بر وجود غیری مانند دنا أًًًَ نشَا نهن انشاءً *فجعلنهن أَبکاراً باکره بودن تأخر از خلقت ندارد* انشاءً *

وأما تحقيق اين كمترين در بيان عصمت اين كه در تعليقهاي بر مسأله سوم مقصد چهارم « كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد » (بتصحيح وتعليق نگارنده-ط7-ص472 ) بدين صورت تقرير و تحرير شده است :
«  في خصال الصدوق و خامس البحار في كتاب النبوة (ط1-ص204) في خبر القطان عن السكري عن الجواهري عن ابن عمارةعن ابيه عن جعفر بن محمد عن أبيه  (ع )قال :ان أيوب(ع)
ابتلي سبع سنين من غير ذنب (بغير ذنب –خ ل )وأن الأنبياء (ع) لا يذ نبون لأنهم معصو مون مطهرون لا يذ نبون ولا يزيغون ولا يرتكبون ذنباً لا صغيراً ولا كبيراً .
وقال : ان أيوب (ع)من جميع ما ابتُلي به لم تنتئن له رائحة ولا قبحت له صورة ولا خرجت منه مدة من دم ولا قيح  ولا استفذره أحد رآ ه ولا استو حش منه أحد شاهده ولا تدود شي من جسده ، وهكذا يصنع الله عزوجل  بجميع من يبتليه من أنبيائه وأوليائه المكرمين عليه ، واِنما اجتنبه الناس لفقره وضعفه في ظاهر أمره لجهلهم بما له عند ربه تعالي من التأييد والفرج :
وقدقال النبي (ع) اعظم الناس بلاءً الأنبياء ثم الأمثل فالأمثل ،وأنما ابتلاه الله عزوجل بالبلاء العظيم الذي يهون معه علي جميع الناس لئلا يدعوا له الربو بية اذا شاهد وا ما أراد الله أن يوصله اليه من عظائم نعمه تعالي متي شاهدوا ه، و ليستدلوا بذلك علي أن الثواب من الله تعالي علي ضربين :استحقاق واختصاص ،ولئلا يحتقروا ضعيفاً لضعفه ، ولا فقيراً لفقره ، ولا فقيراً لفقره ، ولا مريضاً لمرضة ، وليعلموا أنه بسقم من يشاء و يشفي من يشاء متي شاء كيف شاء بأي سبب شاء، و هو عز و جل في جميع ذلك عدل في جميع ذلك عدل في قضائه وحكيم فيأفعاله لا يفعل بعباده الا الأصلح لهم ولا قوه لهم الا به ، انتهي .
قوله (ع) : أعظم الناس بلاءً الأنبياء؛ ومن ذلك العظم الضر بالضم قال عز من قائل :«وأيوب اذ نادي ربه أني مسني الضر وأنت أرحم الراحمين »اذ الضر بالفتح الضر في كل ششيء، وبالضم الضرر في النفس ، ذكره في الكشاف .
قال علم الهدي في تنزيه الأنبياء:«فان قيل أفتصحون ما روي من أن الجذام أصابه حتي تساقطت اعضاؤه؟                قلنا:أما العلل المستقدرة التي تنفر من رآها وتوحشه كالبرص و الجذام فلا يجوز شئ منها علي الأنبياء (ع) لأن النفور ليس بواقف علي الأمور القبيحة بل قد يكون من الحسن والقبح معاً ، وليس ينكر أن يكون  أمراض أيوب (ع) وأوجاعه ومحنه في جسمه ثم في أهله و ماله بلغت مبلغاً عظيماً تزيد في الغم والألم علي نا ينال المجذوم،و ليس ينكر تزايد الألم فيه (ع) وانما ينكر ما اقتضي التنفير »
قال في مجمع البيان عند قوله سبحانه :فَبما رحمةٍ من اللهِ لنت لهم ولو كنت فظاً غليظ القلب لاَنفصوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم وشاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله ان الله يحب المتوكلين .(آل عمران :159)
في هذه الآية دلالة علي اختصاص نبينا بمكارم الأخالق و محاسن الأفعال . ومن عجيب أمره (ع)أنه كان أجمع الناس لدواعي .الترفع ثم كان أدنا هم الي التواضع ، وذلك أنه أوسط الناس نسباً وأوفرهم حسباً وأسخاهم وأشجعهم وأفصحهم ،وهذه كلها من دواعي الترفع  .
ثم كان من تواضعه أنه كان يرقع الثوب ويخصف النعل و يركب الحمار ويعلف الناضح ويجيب دعوة المملوك و يجلس في الأرض و يأكل علي الأرض وكان يدعوا الي الله من غير زئر وكهر ولا زجر ، وقد أحسن من مدحة في قوله :
فما حملت من ناقة فوق ظهرها
أبرو أوفي ذمة من محمد
الي أن قال :وفيها أيضاً دلالة ما نقوله في اللطف لأنه سبحانه نبه علي أنه لولا رحمته لم يقع اللين والتواضع ولولم يكن كذلك لما أجابوه فبين أن الامور المنفرة منفية عنه وعن سائر الأنبياء ومن يجري مجراهم في أنه حجة علي الخلق ، وهذا يوجب تنزيهم أيضاً عن الكبائر لأن التنفير في ذلك اكثر

انتهاي شرح عصمت فاطمي

در انتهاي متن تشريح علامه حسن زاده شعري از  مرحوم عنقاي طالقاني آوردند كه در يك پست جدا گانه قرار دادم.

حتماً مطلب بعدي كه در رابطه با رفع شبهات شهادت به عصمت حضرت فاطمه عليها السلام در اذان و اقامه  و به قلم استاد صمدي آملي حفظه الله ( شاگرد علامه حسن زاده آملي ) نگاشته شده رو مطالعه كنيد .