بوسه ای از روی عشق !
بگــذار تا ز شارع میـخانه بـگذريم کز بهر جرعه ای همه محتاج این دريم
سالهای سال بود که در کنج انبار خاک می خوردم . من و دوستانم به عزلت و گوشه گیری عادت کرده بودیم ! چکار می توانستیم بکنیم ، جز اینکه منتظر مشتری پولداری بنشینیم تا ما را خریداری کند . دیگر دعا و راز و نیاز فایده ای نداشت ! کاسه صبر صاحب ما هم لبریز شده بود . این جریان ادامه داشت و ما آهن های مرغوب و درجه یک سالهای سال در انبار آهن زندگی می کردیم . هر روز به امید خرید ، به دیدار مشتری می رفتیم ولی بازمانده و غمگین بر می گشتیم . روز و شب برایمان معنی نداشت . و سیاهی شب بر روشنادی روز ما چیره شده بود . اما من دلم روشن بود که بالاخره خریداری خواهم شد ! روزی از روز ها مثل همیشه صاحب ما ، مشتری را آورد تا ما را رویت کند . اما بی خیال از پرسیدن قیمت ، ما را پسندید و بی چک و چونه از صاحبمان خریداریمان کرد ! و بهای ما را هم پرداخت . از اینجا به بعد بود که ما وارد مرحله جدیدی از زندگی شدیم . و این نقطه عطفی در تاریخ زندگی ما بود . ما که می گویم ، یعنی من و پنج تن دیگر از دوستانم ! خلاصه ما سوار بر ماشین شدیم ! چه هوای دلپذیری بود ! انگار جانی تازه در ما دمیده شد ! و ما شادمان بودیم . ما را به کارگاهی منتقل کردند و آنجا به ما رسیدند ! دستی بر سر و روی ما کشیدند و تمیزمان کردند . نقشه های خوبی برای ما کشیده بودند ! مردان زیادی بالای سر ما بودند که آنها را طراح خطاب می کردند . و به بعضی از آنها استاد می گفتند . چه کلمات قشنگی بود . هر چه من پرسیدم که آخر ما را کجا می خواهید نصب کنید ؟ در ، پنجره ، دکور یا ساختمان یا … ؟! اما هیچ کس جواب من را نمی داد . اما نمی دانم چه شد که همه بر سر و روی ما ریختند . اول صلوات فرستادند و با ذکر و دعا کار را شروع کردند . من به زیر دستان هنرمندان ایرانی نقش گرفتم و طرح آنان بر روی من پیاده شد . بعد طرحی بر روی من کشیدند که می گفتند تشکیل شده از تذهیب و گل و بلبل و یک طرحی که به آن می گفتند : طرح مشبک . رفته رفته کارهای طرح بر روی من تمام شد و کنده کاری هم بر روی من صورت گرفت . ولی این تازه اول کار بود . اما من از آنجائی به خود آمدم که اسماءالله و اسماء الحسنی بر روی من حک شد. من ، با آن اسماء روحی تازه گرفتم . نام محمد ، پیغمبر خدا بود که به من جلا داد ! ناگاه اسم علی بر روی من نگاشته شد که من حرمت گرفتم . نام بانو فاطمه زهرا به من حیا داد . و با اسم حسن زنده شدم . آنگاه نامی به زیبائی حسین بر من قرار گرفت که من زیبا و جاودان شدم . و همین طور نه نام دیگر که هر کدام حال و هوای دیگری به من دادند ! من و پنج تن دیگر از دوستانم گوشه ای از کار شدیم و شدیم شش گوشه ! اما هنوز ما نمی دانستیم که قرار است کجا نصب شویم ! و حیران سرگردان بودیم . در همین اثناء بود که با ذکر یا حسین ما را به هم متصل کردند و راهی عراق شدیم ! اما آخر چرا عراق ؟ به عراق رسیدیم و گفتند قرار است که به شهری بنام کربلا منتقل شویم ! کربلا برایم آشنا بود . آه ! همان جا که مزار امامم حضرت حسین (ع) بود . ما را به داخل حرم بردند . جمعی به دور ما حلقه زدند و با روضه ، های های گریه کردند ! جمعی به همان مشبک ها پارچه سبزی را بستند . و گفتند که این تبرکی است ! مرا با ذکر و دعا بر روی قبر امام قرار دادند ! حالا آن همه سال فراغ ، کار خود را کرده بود ! به من گفتند تو
” ضــــــريــــح ”
نام گرفته ای ! و من شدم پاسدار قبر و مضجع امامم حسین (ع) .
حالا سالیان سال است که مردم بر من بوسه ای از روی عشق میزنند !
عشق مولایشان ، آقایشان و پناهشان حسین . او که خون خداست ! او که یوسف زهراست !
من همان شش گوشه ام ! همان که راز دار شما زوار حسینم . شمائی که با حاجت و اشک و گریه به دیدن مولایتان می آئید ! عده ای از شما از گناهانتان پشیمانید . بعضی از شما ها از وضع زندگی تان شکایت می کنید . گرئهی از شما مریض دارند و برای شفا می آیند ! اما همین بعضی از شما ها هستید که لحظه آخر عمر خود را از آقا می خواهید و شفاعت او را ! او را به مادرش زهرا قسم می دهید ! و کفن های سفیدتان را به من تبرک می کنید ! من همان شش گوشه ام ! یادآور درد ها و حاجت های شما . من همان شش گوشه ام ! همان که پوستر و عکس های من زینت مجلستان می شود ! و همو که برچسب مرا در قاب دلتان به دیوار نصب کرده اید ! منم شش گوشه ! یادگار
اللهم ارزقنا زیاره الحسین(علیه السلام)
منم شش گوشه !
صدای مرا از کربلا می شنوید . من سلام شما را به آقا می رسانم .
می دانم که در طلب کربلا ، روز و شب دعا می کنید .
می دانم دلتان هوای مولایتان را کرده و می دانم که محرم دعایتان امضاء سفر کربلاست !
و می دانم که با شنیدن نام حسین ، دلتان می لرزد و اشک از گوشه چشمانتان سرازیر می شود !
اما چه می شود کرد ، شما هم روزی به پابوس آقایتان می آئید .
من هم برای وصالتان دعا می کنم !
– دل نوشته ای از علیرضا پورمشیر –
مطالب مرتبط
8 دیدگاه
دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ
آگهی

یا حسین…
geo ya hussaini
بسم الله
اجرتان با امام حسین
اما به نظر من در شرایطی که به امام عزیزمان چنین توهین هایی می شود رسالت روضه بیشتر از زدن چند متن ادبی درباره ی ائمه است. باید این حرکت را محکوم کنید، به هر شکلی که می توانید…
منتظریم
یا علی
ایشالا آرپیجی بخوره تو فرق سرت ،تیکه تیکه بشی ،شهید بشی ،بری مستقیم پیش ارباب حسین
سلام . آقا با این داستانی که گذاشتی داغ دل خیلی ها رو تازه کردی که منم یکی از اون خیلیا ام … یعنی میشه ما هم بریم … انشاالله که همه به آرزوشون برسن ما هم قاطی اونا…( اجرکم عند الله)
سلام علیکم
می خواستم لوگوتون رو در وبم قرار بدم اما کدش کپی نمیشه
اشتباهی لینک جای دیگری رو قرار دادید.
التماس دعا
سلام علیکم
برادر ان شاء الله سرباز امام زمان (عج) بشی موقع ظهور
و البته شهید بین دست های مولا
التماس دعا اخوی
یا علی
سلام رفیق!!ایشالا یه روز تو بین الحرمین کنار صحن آقا بشینیمو طرح بزنیم…………