این چشمها که محروم از یک نگه به یارند

بهتر که کور گردند بگذار خون ببارند

آنکو قرار دارد کی داغ یار دارد؟

دعوی عشق کم کن عشّاق بی قرارند

آنانکه یاد اویند دائم به جستجویند

حتی خزان زهجران در موسم بهارند

قومی کنار یارند اما زیار دورند

قومی زیار دورند اما کنار یارند

پروانه سوخت بالش بشنو زبان حالش

یا رب مباد عشاق از شمع کم بیارند

چشم انتظار ماندن از انتظار دور است

آنان که جان سپردند مردان انتظارند

آنان که بی تو سوزند سوزند عالمی را

ای وای اگر بدین سوز آهی زدل بر آرند

دُردی بده به دردی دردی ببر به دُردی

دُردی کشان بزمت دّردی جزاین ندارد

ای خانه غمت دل ای فرش مقدمت گل

بر چشمها بنه پا انگار کن که خارند

اشجار سبز با تو کمتر ز نخل خشکند

گل های سرخ بی تو چون شعله های نارند

با پای جان سفر کن در کوی عشق میثم

چون ساکنان آن کوی عشّاق سر به دارند

حاج غلامرضا سازگار ( میثم )

پ.ن

سلام

خیلی وقت بود که برای انتظار کاری نکرده بودم

امشب که دنبال شعر میگشتم این شعر نظرمو جلب کرد . واقعاً که چه آرایه های قشنگی به کار برده.

فدای قدماتون

دعا برای فرج یادتون نره

یا علی