آدينه هاي سرخ ، كه بيدار مانده اند

در آرزوي لحظه ديدار مانده اند

آدينه ها در آتش هجر تو سوختند

آيينه ها تمام ، به زنگار مانده اند

افسوس ، بي تو باغ ، پر از شيون كلاغ

مرغان ولي به بند ، ‌گرفتار مانده اند

عمريست ، بيت بيت غزل هاي نا تمام

در حجم بهت شايد و انگار مانده اند

باز آ كه در ضمير زمان ، واژه هاي سز

چون نقش هاي مرده به ديوار مانده اند

اي جاري زلال ، بر اين بغض ها بتاب

اين بغض هاي كال كه بيمار مانده اند

از چشم ها نهاني و بس قطره هاي اشك

چشم انتظار لحظه ديدار مانده اند

بفشان به دشت سينه شب زنده داراها

آبي كه سخت در عطش اي يار مانده اند

از كوچه سار غمزده ما ،‌عبور كن

اينجا در انتظار تو ، بسيار مانده اند

يك يا علي بگوي و ز رخ ، پرده برگشا

بس چشم ها ، به راه تو بيدار مانده اند

سودابه رضايي